معنی از پسران داریوش یکم
حل جدول
لغت نامه دهخدا
یکم. [ی َ / ی ِ ک ُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) یکمی. یکمین.اول. اولین. نخست. نخستین. (یادداشت مؤلف). احد. (منتهی الارب). نخستین و هر چیز که در مرتبه ٔ یک واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). در مرحله ٔ نخست:
مریخ اگر به چرخ یکم بودی
حالی بدوختی به دو مسمارش.
خاقانی.
جمشید یکم به تخت گیری
خورشید دوم به بی نظیری.
نظامی.
گروهی چو صبح یکم رویشان
همه آتش و دودشان مویشان.
باقر کاشی (از آنندراج).
صبح یکم
صبح یکم. [ص ُ ح ِ ی ِ ک ُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) صبح نخست. بام نخست. صبح کاذب، مقابل صبح صادق:
گروهی چو صبح یکم رویشان
همه آتش و دودشان مویشان.
باقر کاشی (از آنندراج).
داریوش
داریوش. [دارْ] (اِخ) کلمه ای است از پارسی باستان، که در حالت فاعلی دارایاواوش میشود، مرکب است از داریا (دارا) + وهو (= نیکی) و جمعاً به معنی دارنده ٔ نیکی. (بارتلمه 738). این نام در پهلوی دارای و داراب خوانده شده و در ادبیات اسلامی دارا وداراب و داریوش آمده است. سه تن در سلسله ٔ هخامنشی بدین نام خوانده شده اند: داریوش اول یا داریوش بزرگ پسر وشتاسپ، داریوش دوم پسر اردشیر اول، و داریوش سوم پسر آرسان و نواده ٔ داریوش دوم (336-330 ق. م.) واوست که مغلوب اسکندر شد. رجوع به حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین و هر یک از این سه کلمه در ردیف خود شود.
داریوش بزرگ
داریوش بزرگ. [دارْ ش ِ ب ُ زُ] (اِخ) همان داریوش اول است. رجوع به دارا و داریوش اول شود.
داریوش کبیر
داریوش کبیر. [دارْ ش ِ ک َ] (اِخ) رجوع به داریوش اول شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
در مرحله نخست نخستین اول. توضیح بعضی از فاضلان معاصراستعمال کلمه یکم را خطا دانسته اند. ولی کلمه یک در قدیم و حدیث مستعمل بوده و هست. شمس قیس ادیب مشهور قرن هفتم نویسد: حرف عدد وآن میمی مفردست که دراواخر اعداد تتمیم عدد متقدم فایده دهدچنانکه دوم و سوم و چهارم و در لغت عرب صیغت ثالث و رابع و خامس را متامم مایلیه من العدد خوانند یعنی چون گفتی دوم یکی که متقدم است بدین عدد دوشد و چون گفتی سوم دو عدد که پیش ازاین است بیدن سه ش و برین قضیت بایستی که یکم نگفتندی از بهر آنکه پیش از یکی هیچ نیست که یکی متمم آن شود الا آنکه چون مخصوص مطلق عدد دست این اطلاق بروی روا داشته اند: بگفت ازسه چیز اوفتادم ببند که این بند من مر ترا باد پند یکم قول دانا نپذرفتمی همه درپی کار خود رفتمی. (منسوب به فردوسی) روز یکم ز سال نو جشن سکندر دوم خاک زجمره سوم کرده قضای زندگی. (خاقانی) مریخ اگر بچرخ یکم بودی حالی بدوختی بدو مسمارش. (خاقانی) گروهی چو صبح یکم رویشان همه آتش ودودشان مویشان. (باقرکاشی)
گویش مازندرانی
مقدار کم
فارسی به عربی
اولا
معادل ابجد
912